آخرین جمعه خرداد
تو خرداد یک شب آقا ایلیا مهمون خونه ما بود ( 28 خرداد ) . روز چهارشنبه ای بود که امیرمحمد کلاس ژیمناستیک داشت . من و امیرمحمد به کلاس ژیمناستیک رفتیم و بابایی و ایلیا به تعمیرگاه . خاله جون فهیمه و فرنوش هم از تهران اومده بودن خونه عزیز . قبل از شام اول به دیدن اونها رفتیم . خاله جون برای امیرمحمد یه تاپ شلوارک خریده بود که سایزش 55 بود . یعنی بزرگ بود . گفتم خواهر دستت درد نکنه ولی سایز امیرمحمد 45 . ایلیا همون لحظه گفت سایز من 55 . کلی خندیدیم و لباس و تن ایلیا کردیم. کاملا اندازه اش بود . امیرمحمد ناراحت از اینکه لباسشو ایلیا برداشت ولی خاله جون بهش قول داد که عین همون لباسو براش بخره . برای شام رفتیم فست ف...